دیگر دیدن دختران
گلفروش صحنه ای همیشگی شده
(فرقی شاید نکند پسر یا دختر بودنشان، اما نمی دانم
چرا دیدن دخترانی از این دست بیشتر تکانم می دهد)
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
می تواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمی داند کجا پنهان کند!
در خودش، من را فرو خورده ست، می خواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟!
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید!
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند…
آه!، مردی که دلش از سینه اش بیرون زده ست
حرف هایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟!!
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سال ها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند…”
*مرحومه نجمه زارع*
دلــگیـــر مباش .
دلت که گیـر باشد ،
رهـــــا نمی شوی !
خـداونـد ،
بنده گــان ِ خود را ،
با آنچه به آن « دل » بســته اند می آزمــاید !!
شعری زیبا از مرحوم پروفسور هشترودی، ریاضیدان شهیر ایرانی، که در آن به
زیبایی، مضامین رایج در شعر کلاسیک فارسی را با اصطلاحات رایج ریاضی تلفیق
کرده است:
جوانی با چاقو وارد مسجد شد
و گفت: بین شما کسی هست که مسلمان باشد ؟
همه با ترس و تعجب به هم نگاه کردند و سکوت در مسجد حکمفرما شد ، بالاخره پیرمردی با ریش سفید از جا برخواست و گفت : آری من مسلمانم..
ادامه مطلب ...
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه friend برای من add می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه wallpaper که update می کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه خیلی بدم من را log off نمی کند
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore نمی کند.
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت به من پیغام the line busy نمی دهد
خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم، ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم
و...
و...
و...
خبری صدر خبرها آمد ملکه روزفلان ....ساعت چند به تماشا ی جهان خواهد برد زیورآلات گران قیمت خویش گوشه ی دیگر اخبار چنینش دیدم مادری سومالی واپسین برگ نفس های حیات به اشارت می گفت قیمت هر قیراط زر که بر دامن اوست روی هر دنده فرزند سیاهم پیداست...
یار نخواست مرمرا
یارنخواست مرمرا داد به دست غم مرا
لطف مرا که کم نشد کرد چنین ستم مرا
یاد جمال ومهراو می ندهد به دل سکون
می نرود ز سر برون مر برسد عدم مرا
زانکه زعطرزلف او پای دلم رود روان
جز همه عطر و بوی او می نرود قدم مرا
جوروجفای یارماکس نه گمان که سربرد
در هوس وصال او آمده بر سرم مرا
جان وجهانم ار رود درپی اوزهی طرب
طعنه مزن به عشق من این من واین کرم مرا
او که ز چشم مست خود جام پیاپیم دهد
کس نتوانمدم کند مست چنین رقم مرا
نغمه ی شامگاه من زمزمه ی زبان من
بختم اگر مدد دهد هو دهد آن صنم مرا
آخرین غزل امسالم تقدیم به همه دوستان عزیزم (خلیل)
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم خوب میدانم
که گل در عقد زنبور است و اما
یک طرف سودای بلبل
یک طرف خال لب پروانه را هم
دوست میدارید
من از جنس زمینم خوب میدانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را
در بسته های زرد و کوچک نسیه میدادند
در اینجا در نشناسند مردم
شعر حافظ را به فال کولیان اندازه میگیرند
نیا باران
زمین جای قشنگی نیست♥ ﺨـُــــــدایا ♥
مـَــــــن به امـــــــید عــَـــــطای تـــو خــَــطا ڪار شــُــــدﻡ
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گاه با ماه سخن می گویی
گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
راستی گمشده ات کیست؟
کجاست؟
صدفی در دریا است؟
نوری از روزنه فرداهاست
یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
جای پای مهربانان است
که میماند وگرنه موج روزگار
هر ردپایی را پاک میکند
داداش خلیل فکر کردی فقط خودت میتونی شعربذاریمنکه میدونم اینو بذارم بروبچ بهم افرین میگن پس:
آی آدم ها ، که بر ساحل نشسته شاد و خندانید
یک نفر در
آب دارد میسپارد جان
یک نفر دارد
که دست و پای دائم میزند
روی ِ این
دریای ِ تند و تیره و سنگین که میدانید
غمی نیست
گرروی بتم را خبری نیست غمی نیست منزلگه او را اثری نیست غمی نیست
گر نیست به شام سیهم ماه شب افروز یاد رخ او بس قمری نیست غمی نیست
آتش زده ما را رخ آن دلبر خوش روی او را ز رخ ما شرری نیست غمی نیست
گر جور و جفا پیشه کند یار سیه موی درجور و جفا زو بتری نیست غمی نیست
صد تیر خطرناک چو باشد به ره یار ما بی خبران راخطری نیست غمی نیست
تنهانشوم چونکه غمی هست غمی نیست درخانه گرآن حوروپری نیست غمی نیست
دوستان عزیزم اینم یه غزل دیگه از خودم تقدیم به شما (خلیل)
معلم برای سفید بودن
برگه نقاشی ام
مرا تنبیه کرد
وهمه به من خندیدند...
اما من خدایی راکشیده بودم
که همه میگفتند دیدنی نیست!