امروز فرصتی دست داد....

امروز فرصتی دست داد تا دوباره طلوع خورشید را به نظاره بنشینم

دور از هیاهو و در سکوت

.چقدر زیباست این لطف پروردگار به انسان

اینکه نوری آرام آرام، با صبر و آرامش خود را به تو می نماید

 

 

در پس شعاع های نور زمزمه ای هست

خبر می دهد از واقعیتی که

نباید بگذاری زندگی برایت روزمره شود

اینکه روز دیگری شروع شده،،، اینکه باید از نو شروع کنی...دوباره

 

 

طلوع را اگر هر روز هم نگاه کنی، نباید تکراری شود برایت

.

 

بد نیست اگر هر از چندگاهی به یاد آورم

با چه چیزهایی شوق و هیجان زنده می شود درونم....

چقدر آدمی ساده است، اگر خود بخواهد

 

دور از شلوغی زندگی که ناخودآگاه پرده ای تار روی چشمانت می کشد

تا خود را از ساده ترین دلخوشی ها محروم کنی،

-تنها همین از سهراب سپهری در خاطرم می ماند

همیشه- چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید

 


خوب اگر گوش کنی، نجوای دیگری هم هست...

در پس شعاع های نور، کسی می گوید شاید این آخرین طلوعی باشد که می بینی،

شاید چشم های تو دیگر امید و هیجان را فردا نبینند،،

نه...البته که این نجوا تو را ناامید نمی کند...

این هم پیشکشی دیگری است از سوی آفریدگار....

می گوید قدر لحظات را بدان.... قدر بدان

 

 

می‌گوید هیچ آدم موفقی با یک مرتبه تلاش و زمین خوردن، موفق بودن را تجربه نکرده است

این راه هم ارزش بیش از یکبار امتحان کردن را دارد

 

 

این همان چیزی است که روزی بابتش در پیشگاه پروردگار باید جوابگو باشم

نظرات 2 + ارسال نظر
eli شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 17:46

ایولا دختر خیلی بانمک بود

فدات

parastoO شنبه 7 اردیبهشت 1392 ساعت 18:22

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد